عرفان گونه ای معرفت است که می کوشد آدمی را از دنیای محسوس که دارالغرورش نامیده اند و از نیستی ِهستی نمای خویش که نفس امارّه اش خوانده اند به مدد ِصفای دل، برون آورد. همه ادیان، خواه از نظر متألّهان سخت کوش و خواه از نظر جامعه شناسان و دین پژوهان ، در اعتقاد به این مبدأ هستی واحدند. همین منشا وجود است که ربط دین و عرفان است و از این رو هرجا دینی هست، گونه ای عرفان را می توان یافت. و هرمکانی که عرفانی حاضر است می توان آن را در بستر دینی آرمیده دید. با مطالعه عرفان ِ ادیان گوناگون می توان به مفاهیم مشترکی دست یافت که به وحدت ادیان و توحید حق می انجامد. یکی از مفاهیم مشترک در عرفان ِ جمیع ادیان، گفتارهایی درباره گرفتاری آدمی در این دنیاست و واصل شدن به اصل الاصول. مطالعه عرفان ِ ادیان ِتوحیدی، نظیر عرفان اسلامی و مسیحی و یهودی، به رغم تفاوتهای عمیقی که دارند، حاوی عناصر وحدت آفرینی است. فخر عرفان ِ اسلامی در همانجایی است که به این وحدت ها اشاره دارد و از این اشارت ها مایه یکرنگی و صفا می سازد. ایرانیان را این استعداد و استطاعت بوده که به عرفان مسیحی و یهودی نیز بپردازند و بر آگاهی خویش بیافزایند. عرفان اسلامی در میان عرفان سایر مذاهب در افقی خاص و ممتاز واقع است که در اثر مساعی بسیاری از ایرانیان حاصل آمده است. قوم یهود، در بین ادیان توحیدی، کهن ترین کتاب منسوب به خدا را دارند و در این کتاب می توان مفاهیم اخلاقی و شریعت و عرفان را یافت. به سبب شدت بلایایی که در گذر تاریخ بر قوم یهود وارد شده به علت آوراه گی چندین هزار ساله خویش، به ظاهر چنین می نماید که آنان فقط توانسته اند شریعت خود و بخشی از تفاسیر خود بر کتاب الهی را حفظ کنند. عرفان یهود در این دوران دچار لاغری و باریکی گشت اما نمرد! آن مریض لاغر، اینک رو به فربهی گذاشته است. برخی از عارفان یهود نظیر ابن باقودا و موسی بن میمون حتی برای تدوین کتاب خویش زبان عربی را برگزیدند که زبان علوم روز مسلمانان در آن زمان بوده! عرفان یهودی خصوصیات خویش را دارد و برای خواننده فارسی زبان شاید چندان آشنا نباشد. مهم ترین مکتب عرفانی یهود را تحت عنوان قبالا یا کبالا می شناسند که اخیرا در سراسر دنیا طرفدارانی نیز یافته است. قبالای یهود تفسیر سرّی و قلبی از کتب مقدس است که بسیاری از یهودیان و مسیحیان در قرون وسطی به آن باور داشتند. این تفسیر با آنکه بسیاری می پندارند به طور شفاهی توسط حضرت ابراهیم نقل شده اما حقیقت آن است که در قرون وسطی در حوالی قرن هفتم میلادی به قید کتابت درآمده است و تا قرن هجدهم رواج داشته. همینجا باید افزود که فرد یهودی به یکی از این دو مشرب زیر تعلق دارد، یا نگاه تلمودی به دین دارد یا دین را از منظر قبالایی می نگرد. تلمود، نام کتابی است که تفسیر فقهی از تورات را عرضه می کند. به عبارت دیگر تلمود را می توان شریعت خواهی یهود نامید که اندکی شبیه فقه و اصول اسلامی است. اصالت احکام شریعت در حوزه دین یهود دغدغه علمای تلمودی است. در برابر اینان، هستند یهودیانی که نگاه عرفانی به دین دارند و آنان تابعان مکتب قبالا به شمار می آیند.
برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 293 تاريخ : 19 / 12 / 1390 ساعت: 16:01
در عصر حاضر با وجود وسایل ارتباطی فراوان فکر بشر همیشه مشغول است انسان یا در حال تکلم با دیگران یا دیدن تلوزیون یا تفکر در امور روز مره خویش است و هیچگاه ساکت نیست حتی اگر بخواهد کمی سکوت کند نمی تواند . ولی با اینحال همیشه احساس تنهایی میکند زیرا از سرشتش که همان اتصال با امر مطلق باشد دور شده
عرفان: عبور از خود برای وصال...برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 331 تاريخ : 18 / 12 / 1390 ساعت: 21:56
نقلست که بزرگی پیش جنید می آمدابلیس را دید که پیش او می گریخت چون در پیش جنید آمد او را دید گرم شده و خشم بر وی پدید آمده و یکی را می رنجانید , گفت:یا شیخ من شنیده ام که ابلیس را بیشتر آن وقت دست بود بر فرزند آدم که در خشم شود , تو این ساعت در خشمی و ابلیس را دیدم که از تو می گریخت , جنید گفت :نشنیده و ندانی که ما بخود در خشم نشویم بلکه بحق در خشم شویم ,لا جرم ابلیس هیچ وقت از ما چنان نگریزد که آن وقت , خشم دیگران به حظ نفس خود بود و اگر آن بودی که حق تعالی فرموده است که اعوذ بالله من شیطان الرجیم گویند من هرگز استعاذت نخواستمی.
عرفان: عبور از خود برای وصال...برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 361 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 22:19
در این روز سنه 465 شیخ ابو القاسم عبد الکریم بن هوازان قشیری صوفی تلمیذ و داماد ابو علی دقاق وفات کرد و در نیشابور نزدیک قبر ابو علی به خاک رفت . قشیری مولف رساله کبیره قشیریه است که برای عرفا و صوفیه نوشته است
عرفان: عبور از خود برای وصال...برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 343 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 0:50
فتح بصره توسط حضرت امیر المومنین علی علیه السلام
عرفان: عبور از خود برای وصال...برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 336 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 0:45
قیام مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین در سال 66قمری
وفات موسی مبرقع فرزند امام جوادعلیه السلام در سال 296 قمری
عرفان: عبور از خود برای وصال...برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 358 تاريخ : 16 / 12 / 1390 ساعت: 0:42
( 1) بشنو از نى چون حكايت مىكند از جدايىها شكايت مىكند
شارحان مثنوى در تفسير اين بيت معانى مختلف ذكر كردهاند كه ازين پس نقل خواهيم كرد ولى بدون شك مقصود مولانا از ((نى)) همين ساز دلنواز بادى است كه او را به نفس و دم مىنوازند بدليل آن كه مولانا خود موسيقى مىدانسته و با اين ساز انس و علاقه وافر و تمام داشته و آن را در غزليات وصفى جامع كرده است از قبيل:
دلم را نالهى سرناى بايد كه از سر ناى بوى يار آيد
ديوان كبير، بيت 699 ببعد
اى در آورده جهانى را ز پاى بانگ ناى و بانگ ناى و بانگ ناى
همان مأخذ ب 30836 ببعد
اى ناى خوش نواى كه دل دار و دل خوشى دم مىدهى تو گرم و دم سرد مىكشى
همان مأخذ ب 31825 ببعد
اى ناى بس خوشست كز اسرار آگهى كار او كند كه دارد از كار آگهى
همان مأخذ ب 31897 ببعد و اين ((نى)) تمثل است و مراد بدان، در حقيقت خود مولاناست كه از خود و خودى تهى است و در تصرف عشق و معشوق است، خواه شمس تبريز و خواه چلبى و يا در قبضهى تقليب خداست كه آن هم بنظر مولانا از عشق و معشوق وى جدا نيست زيرا اين معلوم و مسلم است كه مولانا پيش از آن كه پيمانهى جانش از عشق شمس لبريز شود شعر نمىسرود و زبان به سخن منظوم نمىگشود و پس از آن شاعرى آغاز كرد و سرود عاشقانه در پيوست و جهانى را به آهنگ عشق بر انگيخت و در حلقهى سماع كشيد و برقص آورد پس محرك او در بيان اين اسرار، عشق يا معشوق بود كه اين هر دو با حق متحد و يگانهاند و اين شعر و نواى روح انگيز كه از گلوى وى بر مىآيد از او نيست بلكه عشق يا معشوق است كه بزبان او سخن مىگويد و بر پردههاى گلويش آهنگ شرر بار مىريزد و هر چه او بگويد يا بسرايد، خواه لطف باشد يا قهر، ترانهى وصال باشد يا نالهى درد آميز فراق، پند و نصيحت و قول لين باشد يا تقريع و توبيخ، همه گفتهى عشق و تعليم معشوق است و اين رشته را عشق بر گردن وى افكنده و بىاختيار او را تا آن جا كه خاطر خواه اوست مىكشاند و ما از روى روايات افلاكى و ديگران و بشهادت قرائنى كه در مثنوى هست مىدانيم كه مولانا اين منظومه آسمانى را بىسابقهى تفكر و اعمال رويه در مدت ده سال يا بيشتر، مىسروده و حسام الدين چلبى مىنوشته است و تنها بر اثر هيجان و سوزش دل و جوشش معانى از باطن خود، مثنوى را بنظم آورده و مانند شاعران ديگر از روى تامل و تفكر و نسخه كردن ابيات و دخل و تصرف، اين نظم نو آيين را انشا نكرده است و از اين رو خود را به ((نى)) كه از خود تهى و از دم و نفس ناى زن، پر است تشبيه مىكند و همين مضمون را در مثنوى و غزليات، مكرر مىآورد چنان كه هيچ جاى شك باقى نمىماند كه مقصود از ((نى)) همين ساز مشهور است نه قلم و نه قلم اعلى و نه حقيقت محمدى و نه هيچ چيز ديگر و اينك شواهد از مثنوى و غزليات:
ما چو ناييم و نوا در ما ز تست ما چو كوهيم و صدا در ما ز تست
مثنوى، ليدن، ج 1، ب 599
عالم چو سر نايى و او در هر شكافش مىدمد هر نالهى دارد يقين ز ان دو لب چون قند، قند
ديوان كبير، ب 5664
اندر دل آوازى پر شورش و غمازى آن ناله چنين دانم كز ناى تو مىآيد
ب 6486
بحق آن لب شيرين كه مىدمد در من كه اختيار ندارد بناله اين سرنا
ب 2569
مقبلترين و نيك پى در برج زهره كيست نى زيرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نيها و خاصه نيشكر بر طمع اين بسته كمر رقصان شده در نيستان يعنى تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ 3: 26
بد بىتو چنگ و نى حزين برد آن كنار و بوسه اين دف مىگفت مىزن بر رخم تا روى من يابد بها
ب 93 94 95
بسيار گفتم اى پدر دانم كه دانى اين قدر كه چون نيم بىپا و سر در پنجهى آن ناييم
ب 14685
همه پر باد از آنم كه منم ناى و تو نايى چو توى خويش من اى جان پى اين خويش پسندم
ب 16830
مثل ناى جماديم و خمش بىلب تو چه نواها زنم آن دم كه دمى در نايم
ب 17184
من نخواهم كه سخن گويم الا ساقى مىدمد در دم ما ز آنك چو ناى انبانيم
ب 17234
عاشقان نالان چو ناى و عشق همچو ناى زن تا چها در مىدمد اين عشق در سرناى من
ب 20374
دف منى هين مخور سيلى هر ناكسى ناى منى هين مكن از دم هر كس فغان
ب 21750
تو چو سرناى منى بىلب من ناله مكن تا چو چنگت ننوازم ز نوا هيچ مگو
ب 23512
مرا چو نى بنوازيد شمس تبريزى بهانه بر نى و مطرب ز غم خروشيده
ب 25491
دهان عشق مىخندد كه نامش ترك گفتم من خود اين او مىدمد در ما كه ما ناييم و او نايى
ب 26446
منم ناى تو معذورم درين بانگ كه بر من هر دمى دم مىگمارى
همه دمهاى اين عالم شمرده ست تو اى دم چه دمى كه بىشمارى
ب 28562 28563
همچو نايم ز لبت مىچشم و مىنالم كم زنم تا نكند كس طمع انبازى
ب 30374
بدرون تست مطرب چه دهى كمر بمطرب نه كمست تن ز نايى نه كمست جان ز نايى
ب 30161
چگونه زار ننالم من از كسى كه گرفت بهر دو دست و دهان او مرا چو سر نايى
ب 32637
بر ياد لب دل بر خشكست لب مهتر خوش با شكم خالى مىنالد چون سرنا
خالى شو و خالى به لب بر لب نايى نه چون نى ز دمش پر شو و آن گاه شكر مىخا
ب 34707 34708 و در موارد ديگر اين حالت را كه عبارت از آن نزد صوفيه ((فناى فعل يا فناى افعالى)) است بتمثيلى از ((چنگ)) و ((رباب)) و ((طبل و كوس و دهل)) بيان مىكند زيرا از هيچ يك بىزخمه و كوب نوازنده آوازى بر نمىخيزد و آنها همه مسخر دست رامشگر و نوبتى هستند چنان كه فرموده است:
ما چو چنگيم و تو زخمه مىزنى زارى از ما نى تو زارى مىكنى
مثنوى، ليدن، ج 1، ب 598
شاد با، چنگ تنى كز دست جان حق بستدش بر كنار خود نهاد و ساز آن را هو كند
ديوان كبير، ب 7775
گر بد و نيكيم تو از ما مگير ما همه چنگيم و دل ما چو تار
گاه يكى نغمهى تر مىنواز گاه ز تر بگذر و در خشك آر
گر ننوازى دل اين چنگ را بس بود اينش كه نهى بر كنار
ب 12371 12372 12373
من خمش كردم توم نگذاشتى همچو چنگم سخرهى افغان تو
ب 23591
جمله سؤال و جواب زوست منم چون رباب مىزندم او شتاب زخمه كه يعنى بنال
يك دم بانگ نجات، يك دم آواز مات مىزند آن خوش صفات بر من و بر وصف حال
ب 14295 14296
همه چو كوس و چو طبليم دل تهى پيشت بر آوريم فغان چون زنى تو زخم دوال
ب 14325
بگفت دل كه سكستن ز تو چگونه بود چگونه بىز دهل زن كند غريو دهل
همه جهان دهلند و توى دهل زن و بس كجا روند ز تو چونك بسته است سبل
جواب داد كه خود را دهل شناس و مباش گهى دهل زن و گاهى دهل كه آرد ذل
ب 14352 14353 14354 و تصور مىرود كه منشا اين تشبيه عبارت ذيل است: ((مثل المؤمن كمثل المزمار لا يحسن صوته الا بخلاء بطنه)) كه مولانا آن را حديث پنداشته و در مثنوى (چاپ ليدن ج 4 ب 4213) و نيز در ديوان كبير بيت (6472، 18235) بدان استناد جسته است و اصل آن با تغييرى در عبارت منسوبست به ابو طالب محمد بن على بن عطيهى مكى از صوفيهى بزرگ (متوفى 386) كه در احاديث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 222 نقل كردهام و آن نيز با تفاوتى مختصر گفتهى يكى از باديه نشينان است (عيون الاخبار، مصر، ج 3 ص 222) نهايت آن كه مولانا بر عادت خود كه از كاهى ضعيف كوهى بلند و پا بر جا مىسازد و معانى بسيار مجمل و بىروح را بمدد فكر معنى آفرين خود چاشنى ذوق و زندگى مىبخشد، اين تشبيه را در آغاز مثنوى و در ديوان كبير بسط تمام داده و بصورتى بيان كرده است كه نظير آن را در ديباچهى هيچ كتابى نتوان ديد. و با اين شواهد كه از سخن مولانا مذكور افتاد جاى هيچ شك باقى نمىماند كه اين نى با آن نواى شور انگيز، مولاناست كه عشق در او مىدمد و از گلويش نغمههاى جان آهنگ مىانگيزد و غرض وى ازين تعبير آنست كه مثنوى را من نمىگويم و گويندهى آن عشق يا معشوق است و من در گفتن اين سرود آسمانى وسيلهاى بيش نيستم و آن پروانهى سوخته بالم كه در پرتو شمع حقيقت سوختهام و از خود آوازى بر نمىكشم و اوست كه مرا در سرود مىكشد و بر تارهاى فكر من زخمهى تند و آتشين مىراند و پردههاى غم انگيز يا روح بخش مىسازد و در حقيقت اين مقدمهى لطيف و نو آيين بجاى آن ديباچهها و سر آغازهاى مفصل و مصنوع و بىجان است كه شاعران و مولفان در آغاز منظومهها و كتب خود آوردهاند و تصور مىرود كه مولانا در نظم اين مقدمه نظرى بمنكران كوته بين و خيال انديش معاصر خود نيز دارد كه محضرها مىپرداختند و روش او را در پرستش شمس تبريز و رقص و سماع مخالف شريعت و طريقت مىپنداشتند و به احتمال قوى ابيات ((هر كسى از ظن خود شد يار من)) و ((سر من از نالهى من دور نيست)) و ((در نيابد حال پخته هيچ خام)) اشارتى بدين مطلب است.
و آن چه اكنون بيان كرديم يكى از اقوال شارحان مثنوى است در تفسير نخستين بيت از مثنوى كه كمال الدين حسين خوارزمى باشارت و عبد الرحمن جامى بصراحت ذكر كرده و ديگران از قول جامى نقل نمودهاند.
اما شارحان مثنوى ((نى)) را تفسير يا تاويلهاى ديگر نيز كردهاند ازين قبيل:
1- ((نى)) مرد كامل و مكمل است بمناسبت آن كه لفظ ((نى)) در فارسى بمعنى نفى نيز مىآيد و مرد كامل از خود فانى است و بر اين قول اعتراض كردهاند كه آن چه در فارسى بمعنى نفى است بكسر اول است و نه فتح و ديگر آن كه مرد كامل، و اصل است و در حال فراق نيست و بنا بر اين، شكايت از دورى و شرح هجران كه در همين بيت و ابيات پس از آن مىخوانيم با حال وى مناسبتى ندارد و در جواب سخنى بتفصيل آوردهاند كه مىتوان آن را به اختصار چنين گفت كه مراتب كمال بىنهايت است و اگر سير الى اللَّه متناهى باشد سير فى اللَّه را نهايتى متصور نمىشود.
لفظ ((نى)) بفتح اول هم بمعنى نفى در فارسى استعمال شده است چنان كه فردوسى گويد:
دل پارسى با وفا كى بود چو آرى كند راى او نى بود
شاهنامه، بروخيم، ج 7، ب 2320 و هم اكنون در بشرويه و حدود طبس اين كلمه را بهمين گونه تلفظ مىكنند و در طبس و دهات اطراف آن ياء مجهول در تمام موارد بفتح ما قبل و بصورت (اى) تلفظ مىشود.
2- آن كه مراد روح قدسى و نفس ناطقه است كه از عالم خويش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و اكنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در اين قفس، ناله و شكايت آغاز كرده است و بر اين تاويل گفتهاند كه ((نيستان)) در بيت پسين، عالم مجردات يا مرتبهى اعيان ثابته تواند بود.
3- مقصود نى قلم است كه ممكن است كنايه از قلم باشد مقابل: لوح.
4- حقيقت محمدى است كه با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب ((اقرا)) بود اينك از باب اداى رسالت، دعوت خود را با لفظ ((بشنو)) شروع كرده است كه مناسبت دارد با آيه: وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا 7: 204.
و پيداست كه اينها همه تفسيرهاى ناموجه و دور از مذاق مولاناست و ظاهرا منشا آن نسخههاى متاخر است كه مصراع اول در آنها بدين گونه است:
((بشنو از نى چون حكايت مىكند الخ)) ولى مطابق نسخهى قونيه كه اصح نسخههاست و از روى نسخهاى كه بر مولانا خوانده شده بود استنساخ كردهاند و سپس در محضر كاتب و راوى اولين مثنوى و خليفهى مولانا، حسام الدين چلبى قرائت مىشده است، اين توجيهات سخت بىمزه و ناموجه است زيرا لفظ ((اين نى)) مجالى براى تاويل آن به قلم اعلى يا حقيقت محمدى و حتى روح قدسى باقى نمىگذارد، اسماعيل انقروى و يوسف بن احمد مولوى نيز اين بيت را مطابق نسخهى قونيه نقل كردهاند.
عرفان: عبور از خود برای وصال...
برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 334 تاريخ : 15 / 12 / 1390 ساعت: 21:02
به نام خداوند جان آفرين و با سلام
بى گمان شبى كه حسام الدين چلبى در خلوت از جلال الدين محمد بلخى خواهش كرد تا به طرز حديقهى سنايى و به وزن منطق الطير عطار منظومهاى را در شرح معانى عرفانى به رشتهى نظم در آورد سرآغاز حادثهى ادبى بزرگى بود.
بنا بر روايت افلاكى در مناقب، مولوى آن شب در پاسخ حسام الدين رقعهاى از سر دستار خود برگرفت كه حاوى 18 بيت از آغاز مثنوى بود. اين ابيات را بر اثر الهامى درونى پيش از اين سروده بود.
از آن پس حسام الدين از خواهش و ترغيب مولانا در ادامهى سرودن اين منظومه هرگز باز نايستاد و آنچنان بود كه جلال الدين هر شب از آغاز شام تا طلوع فجر ابياتى چند از مثنوى را املا مىكرد و حسام الدين به سرعت تمام مىنوشت و مجموع آنچه را كه نوشته بود به آوازى خوش بر مولانا باز مىخواند.
اين كار غير از دو سال تا پايان زندگى جلال الدين ادامه داشت و از اين رهگذر اثرى بس پر مغز و بى نظير همچون مثنوى معنوى در شعر پارسى پديد آمد. هم بدين سبب است كه مولانا در مثنوى بارها و بارها از حسام الدين به عنوان الهام بخش خويش ياد مىكند:
اى ضياء الحق حسام الدين توى كه گذشت از مهد نورت مثنوى گردن اين مثنوى را بستهاى مىكشى آن سو كه خود دانستهاى
عرفان: عبور از خود برای وصال...
برچسب : نویسنده : احمد حدادزاده erfan بازدید : 321 تاريخ : 15 / 12 / 1390 ساعت: 21:02